aleshanee



. رومه‌ی تایمز چند روز پیش مقاله‌ای درباره‌ی وضع مالی روسیه نوشت و متذکر شده بود دلیل اینکه وضع مالی روسیه رضایت‌بخش نیست ، این است که در روسیه‌ طبقه‌ی متوسط و ثروت‌های کلان و پرولتاریای سازگار وجود ندارد !
ایگناتی پروکوفیچ خطیب است و خیلی خوب حرف می‌زند در نظر دارد گزارشی در این‌زمینه به مقامات دولتی بدهد تا در رومه‌ها چاپ کنند . این موضوع با حرف‌های ایوان ماتویچ از زمین تا آسمان فرق دارد .
روده‌درازی او را قطع کردم و گفتم :
- ولی تکلیف ایوان مانویچ چه می‌شود ؟
تیموفی سمیونیچ وقتی به حرف زدن می‌افتاد ، ثابت می‌کرد که از قافله‌ی روزگار عقب نیست و همه چیز را می‌داند .
- درباره‌ی ایوان مانویچ ؟ البته به این موضوع هم می‌رسیم . کجا بودیم ؟ . داشتم می‌گفتم که ما مشتاق ورود سرمایه‌ی خارجی به کشور خود هستیم . همین موضوع را در مورد ایوان مانویچ منظور می‌کنیم . سرمایه‌ای خارجی (تمساح) به پترزبورگ جذب شده و ایوان مانویچ [با بلعیده شدن توسط تمساح] ارزش این سرمایه را دو برابر کرده است . پیشنهاد می‌کنیم که بجای حمایت از سرمایه‌دار خارجی ، شکم سرمایه‌ی اولیه (تمساح) را بشکافند ؛ این فکر همه‌جانبه است ؟ به نظر من ایوان مانویچ در مقام فرزند راستین میهن خود ، باید شادمان و سرافراز باشد که ارزش تمساحی خارجی را دو برابر ، و شاید سه برابر کرده است . این درست همان چیزی است که سرمایه را جذب می‌کند . اگر یک بنده‌خدایی در این‌کار کامیاب شود موضوع اهمیت پیدا می‌کند و سرمایه‌دار دیگری هم تمساحی دیگر به روسیه می‌آورد و نفر سوم با سه تمساح به روسیه می‌آید و سرمایه رشد می‌کند ، و آنوقت است که ما صاحب طبقه‌ی بورژوازی می‌شویم ، باید این کار را تشویق کرد !
فریادن گفتم :
- تیموفی سمیونیچ ، شما از ایوان مانویچ بیچاره می‌خواهید تا فداکاری شگفت‌انگیزی کند ؟
- من چنین چیزی از او نمی‌خواهم ، و از شما هم درخواست می‌کنم که پیش از هر کار ، همانگونه که گفتم ، به یاد داشته باشید که من یک مقام رسمی دولت نیستم و نمی‌توانم از کسی چیزی بخواهم . من به عنوان فرزند میهن حرف می‌زنم ، فقط به عنوان فرزند میهن . دوباره از شما می‌پرسم که چرا او خود را به کام تمساح انداخت ؟ آیا مردی محترم که سابقه‌ی کار خوب دولتی دارد و قانوناً ازدواج کرده است ، اینگونه رفتار می‌کند ؟ این پرسشی همه‌جانبه است !
- اما دست خودش نبود !
- چه کسی می‌داند که دست خودش نبود ؟ تازه غرامت صاحب تمساح را از کجا باید پرداخت ؟
- تیموفی سمیونیچ ، شاید از حقوقش بتوانیم بپردازیم !
- مگر این پول برای پرداخت غرامت کافی است ؟
- نه ، کافی نیست تیموفی سمیونیچ . صاحب تمساح در آغاز ماجرا می‌ترسید که تمساح بترکد ، اما وقتی دید که آب از آب تکان نخورد شروع کرد به قیافه گرفتن و خوشحال شد که می‌تواند ورودیه‌ی اتاق تمساح را دو برابر کند .
- سه برابر و شاید چهار برابر ! حالا مردم برای تماشای تمساح هجوم برده‌اند و صاحبان تمساح آدم‌های زیرکی‌اند . وانگهی هنوز چلّه‌ی پرهیز و روزه فرا نرسیده و مردم سرگرمی را دوست دارند . به اینجهت ، حرف قبلی‌ام را تکرار می‌کنم که ایوان مانویچ باید ناشناس بودن خود را حفظ کند و شتاب به خرج ندهد . بگذارید همه بدانند که او در شکم تمساح است ، اما رسماً به مردم اطلاع ندهید . ایوان مانویچ وضع خوبی دارد چون تصور می‌کنند که به اروپا رفته است ، اما خودش می‌گوید که در شکم تمساح است و ما حرف او را باور نخواهیم کرد . کار را باید اینطور انجام داد . نکته‌ی مهم آن است که وی باید صبور باشد و اصلاً چرا باید شتاب کند ؟
- خوب ، اما .
- نگران نباشید . او بنیه‌ی خوبی دارد !
- بسیار خب ، و بعدش چه ؟
- از شما پنهان نمی‌کنم که موردی استثنایی و بسیار مهم پیش آمده است و نمی‌دانیم که چه باید بکنیم ، بویژه اینکه شبیه آن هم قبلاً نبوده است . اگر سابقه‌ای داشت شاید راهی جلوی رویمان باز می‌شد . اما در این وضع ، چه بگویم ؟ حتماً با گذشت زمان راه‌حلی پیدا خواهد شد !
فکر امیدوار کننده‌ای مثل برق به ذهنم آمد و گفتم :
- چنانچه به اراده‌ی خداوند بزرگ ، او در شکم تمساح زنده بماند ، آیا می‌شود ترتیبی داد تا درخواستی بنویسد که هنوز هم در حال خدمت است ؟
- عجب ! . شاید بتواند مرخصی بدون حقوق درخواست کند !
- ممکن است مرخصی با حقوق بگیرد ؟
- به چه دلایلی ؟
- به عنوان مأمور کمسیون ویژه !
- کدام کمسیون و کجا ؟
- کمسیون امعاء و احشاء تمساح که به اکتشاف درباره‌ی حقایق تمساح مشغول است . البته تازگی خواهد داشت ، ولی مترقیانه و در عین حال نشانه‌ی شور و شوق روشنگری است !
در کام تمساح ( فئودور داستایوفسکی )

♧ 'در کام تمساح' اثر داستایوفسکی ، تمساح نمادی از پدیده‌ی سرمایه‌داری است که در اواخر قرن نوزدهم میلادی به روسیه راه می‌یابد و زمینه‌ساز پیامدهای اجتماعی ، ی و اقتصادی گوناگون در این جامعه‌ی سنت‌گرا می‌شود .م

نادعلی ، در واستاندن عنان از دست ستار ، راست و به‌جا بر اسب قرار گرفت و با کنایه گفت :
- رعیت‌ها ، رعیت‌ها ! این رعیت‌ها عاقبت دست شما را میان حنا می‌گذارند ! نمی‌دانم چقدر می‌شناسی‌شان . همین‌قدر برایت بگویم که بدجوری متقلب ، دورو و بزدل هستند ! جلو اربابِ قُلدر از موش هم کوچک‌تر و ترسوترند ، اما همین که حریف را ناچار ببینند از اسفندیار هم پهلوان‌تر می‌شوند . برای همین هم ارباب‌ها می‌دانند چه‌جوری همراهشان تا کنند . اول اینکه همیشه‌ی خدا گرسنه و محتاج نگاهشان می‌دارند ؛ دوم اینکه آنها را می‌ترسانند . آنها را از هرچیزی می‌ترسانند . بچه‌هایشان را از همان اول کوچی‌جو [؟] می‌کنند تا ترسو بار بیایند . در واقع ترس را به آنها درس می‌دهند . با شلاق و دشنام و بیگاری ، ترس را به آنها درس می دهند . احتیاج را هم قلاده‌ی گردن‌شان می‌کنند و یک تکه نان جلوشان می‌گیرند تا به هرجا که دلشان بخواهد آنها را بکشانند . دست و دهن ، ترس و احتیاج . این است که می‌بینی مرد رعیت همیشه با سر فروافتاده راه می‌رود . مثل اینکه از روز اول عمرش یک گناه نابخشودنی را مرتکب شده و هیچ‌جور هم نمی‌تواند آن‌را جبران کند . زبون ، ترسو و بیچاره . درنتیجه گوش به فرمان و چاپلوس و گرسنه و مفلوک . خانه‌ی امیدش همان درِ خانه‌ی اربابش است ‌. خدا را هم در هیأت اربابش می‌بیند ؛ مثل اربابش . هیچ چیزی از خودش ندارد . حتی زن و فرزندش را از خودش نمی‌داند در مقابل اربابش . به اینجور بودن هم عادت می‌کند . یعنی عادت کرده . از راه‌های دیگر هم به او حقنه کرده‌اند که اینجور باید باشد . که از اول دنیا اینجور بوده ، و تا آخر دنیا هم اینجور باید باشد . از همه‌ی این دنیا ، علاوه بر احتیاج ، ترس و تملق ، یک چیز دیگر هم دارد و آن بیلش است . یک بیل ؛ که آن هم مال ارباب است و خودش مایه‌ی ترس او است . چون ترس این را دارد که هر آن بیل را از او بگیرند و بگویند "برو توی خانه‌ات بنشین !" شاید یک مرد رعیت ، در تمام عمرش یک بار هم چنین حرفی از زبان اربابش نشنود ، اما این ترس همیشه در زیر پوست او هست و مثل خونش یکبند در رگ‌هایش می‌دود .
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای انیمه مدیریت وبسایت hamrahsystem کارآفرینی سایت رسمی پیکسل فایل velay-e-ali کد تخفیف دیجی کالا شبکه جهانی اوحد (امدادوحمایت دانایان) دانلود پاورپوینت بایراق